loading...

رازهای کوچک مادام فرانسیس دله کوا

سینه ام را بشکاف و این پرنده را رها کن

بازدید : 5
سه شنبه 29 بهمن 1403 زمان : 18:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رازهای کوچک مادام فرانسیس دله کوا

امروز وقتی از پنجره بیرون رو نگاه می‌کردم نور قشنگی روی درختان باغ روبرو تابیده بود با اینکه زمستان است اما هوا بوی پاییز می‌داد دلم تنگ شد برای بیرون رفتن برای بیرون بودن برای زندگی کردن اما سوالی که دائم از خودم می‌پرسم این است که اگر یک بار نج این تنهایی را می‌پذیرفتم زندگی چگونه بود؟ اینبار برای همیشه رنج تنهایی را خواهم پذیرفت

اکنون باران می‌بارد و صدای دل انگیز ریزش باران مرا به وجد می‌آورد و خواب را از من دور تر میکند.

تصمیم جدیدی گرفتم میخواهم کتابهای کتابخانه ام را تا اخر سال بعد تمام کنم

مبدانی چیست؟

من دوران سختی را گذراندم و حق داشتم که الان کمی‌بر خورم آسان بگیرم اما مقدور نیست دائما در حال مقایسه و توطئه چینی هستم

ذهنم همچنان واضح نیست اما خب شاید قضیه همین است من باید سختی بکشم

یک مدت معینی برای خودم تعیین کردم تا شهریور 1405 به شرط حیات دانه به دانه را خط زده باشم

خوشبینم اما باید رنج‌هایی را به جان بخرم

عکس‌های نا کجا اباد را نگاه میکردم تمام احساسات زنده میشدن چقدر نادان و در عین حال دانا بودم از خودم متنفرم و به خودم افتخار میکنم

ببینم آینده چی میشود

راستی چند روز پیش یک پستی را دیدم که قرار بود نوشته‌‌‌ای زیر‌‌ان‌بنویسیم من با احساسم نوشتم بیشترین لایک و ریپلای خورد یادم نمیرود چگونه قریحه ام خشک شد

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 18
  • بازدید کننده امروز : 15
  • باردید دیروز : 4
  • بازدید کننده دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 24
  • بازدید ماه : 24
  • بازدید سال : 262
  • بازدید کلی : 262
  • کدهای اختصاصی