loading...

رازهای کوچک مادام فرانسیس دله کوا

سینه ام را بشکاف و این پرنده را رها کن

بازدید : 2
جمعه 11 بهمن 1403 زمان : 0:21

امروز بازم آزمایش دادم و نرمال بود.

سه روز قبل تماما به تخت سنجاق شده بودم و به محض دیدن نرمال بودن آزمایش دلم میخواست تمام کارهای دنیا رو انجام بدهم ،دور شهر بدوم . تمام کامواها را ببافم تمام پارچه‌ها بدوزمو...

غروب با پی یر بیرون رفتیم پی یر قرار بود ماشین را تحویل بگیرد و من هم به چند پارچه فروشی سر زدم در این حین از کنار دانشگاه رد شدم گرچه به خدا اعتقاد ندارم اما به خداوندی خدا قسم خوردم هرآنچه از دستم رفته به دستم برگردد

آشتی با قاب دوربین
بازدید : 2
جمعه 11 بهمن 1403 زمان : 0:21

در خیالم از کاموای سیاهم یک کیف بافته ام و هر روز کیفم را یک وری از خودم آویزان میکنم و صبح زود میزنم بیرون و پیاده روی میکنم و پی یر مرا تحسین میکند نه اینکه مرا هر روز گیج و منگ بین خواب و بیداری روی تخت پیدا کند

آشتی با قاب دوربین
بازدید : 5
جمعه 11 بهمن 1403 زمان : 0:21

چیلیک چیلیک

از خودم عکس میگیرم .به صفحه‌ی عکس خیره میشوم؛ موهایم تاب دارد ، لبهایم خنده دارد. دلیل این خنده چیست؟ نور زیبایی از پنجره به داخل می‌آید ،روز قشنگی است ،موهایم کوتاهند و خداروشکر کچل نیستم ، مامان و بابا میخواهند بیایند ،پی یر لباس‌های قشنگش را پوشیده و مرتب اراسته است امروز تولد پی یر است البته فردا

اما پی یر فردا شیفت دارد و تصمیم گرفتیم امروز چهار نفری ناهار باهم بخوریم

فردا هم روز پدر است و چی بهتر از این

این دلیل خندهم است البته هنوز آن بنیادین‌ها را ندارم و حتی برای امروز هم بهترین نبودم.

لباس مشکی بلندم را پوشیدم و کت طلایی ام را ..از زمانی که آن را دوختم تن نزده بودم این اولین بار است.ارایش صورتی قشنگی کردم اما کفشهایم مناسب نیست .سگک کفشهایم خراب شده .رفتارم هم مناسب نبود اما خب یک چیزی این وسط بود، صد نبود ،صفر هم نبود

ایا این گام‌های کوچک تاثیری هم دارند ؟

چهار نفری رفتیم دریا .حس دریا را هم دوس دارم البته نسبت به‌‌ان‌گیج هستم تمام دوران کودکیم هر بار از دریا یاد شد مادر گفت من از دریا متنفرم و من هم فکر کردم متنفرم اما هر بار که به سمت انجا میرویم حس میکنم درون یک کتاب زندگی میکنم

آیا من دریا را دوست دارم؟

بعد از برگشتیم خانه لباسهایم را جمع کردم و با مامان و بابا برگشتیم شهر پدری

پی یر از بالکن برایم دست تکان داد

من کمی‌بغض کردم

از اتاق و خانه‌ی پدری بیزارم اما تنها همین جا را دارم

دیروز به مارگارت گفتم دوباره افکارم برگشته از اینکه پشت در همیشه نشسته باشم بدم میامد و تلاش کردم از‌‌ان‌دور شوم اما هربار به شدت به‌‌ان‌برگشتم

از اینکه هربار پی یر کلید بچرخاند و من داخل خانه باشم متنفرم میخواهم گاهی نباشم

از اینجا از خانه‌ی پدری زندان بیست ساله ام متنفرم

اما بیش از پیش این زندان به من نیشخند میزند که هر چقدر دور شوی باز به اینجا بر میگردی.

در هنگام خرید گیربکس حلزونی به چه مواردی باید توجه داشت ؟

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 40
  • بازدید کننده دیروز : 41
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 44
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 44
  • بازدید کلی : 44
  • کدهای اختصاصی